top of page

Photo: Paula Bronstein/hrw

یک روز تلخ درکنار دختر ساجق فروش

۳۱ حمل ۱۴۰۴

Ariahn Raya

تاریکی محدودیت‌های ظالمانه طالبان، همچون ابر سیاه و تاریکی بر زندگی مهتاب کوچک سایه افکنده است.

او یکی از 160 میلیون کودک کارگر جهان است که در یکی از بزرگ‌ شهرهای افغانستان از بام تا شام می‌دود و گلو پاره می‌کند تا با فروش ساجق‌های پنج افغانی، پول داروی چندین هزار افغانیِ مادر درد‌مندش را تأمین کند.

عقربه‌های ساعت 7 و 10 دقیقه صبح را نشان می‌دهد و من مهتابی را در گوشه‌ای از شهر هرات می‌یابم که در اعماق غصه و غم پنهان گشته است؛ غم و رنجی که شانه‌های قوی بزرگسالان را خم می‌کند و بازوهای تنومند جوانان را سست.

رنج نداشتن هزینه‌ درمان مادر اش که در کنج خانه افتاده است از یک‌سو، و نداشتن نان‌آور خانواده، یتیم بودن، دسترخوان خالی، و غم شکم‌های گرسنه‌ی دو خواهر کوچک‌اش از سوی دیگر، بر شانه‌های کوچک این کودک کار سنگینی می‌کند.

مهتاب، دختر 13 ساله‌ای که از صبح تا شام در میان گرد و خاک و دود موترهای شهر هرات گم است، می‌گوید صبحگاهان به امید فروش بیشتر ساجق‌ها از خواب بیدار می‌شود، اما صبحانه نمی‌خورد تا زودتر از سایر کودکان کار، خود را به چوک معارف شهر هرات برساند. "من کوشش می‌کنم که از تمام دیگر بچه‌ها و دخترها وقت‌تر این‌جا بیایم. بعضی مردم از من ساجق می‌گیرند و پیسه‌ی اضافی‌شان را نمی‌گیرند. بعضی روزها هم پنجاه افغانی هم کار نمی‌کنم. مادرم مریض است، کار می‌کنم که داکتر ببرم."

سعی می‌کنم که به او نزدیک‌تر شوم تا صدای فرو رفته در بغضش را با دقت بیشتری بشنوم، اما در این چوک، صدای موترهایی که تعدادشان از شمار مسافران بیشتر به نظر می‌رسد، صدای لرزان و کودکانه‌ی مهتاب را در خود می‌بلعد.

وی همان‌گونه که روسری سفید و مانتوی سیاه‌رنگ چروکیده‌ای بر تن دارد، لباسی که برای میلیون‌ها دختر در افغانستان کوله‌باری از خاطره است، با فریاد و تکان دادن دستش تلاش می‌کند تا توجه مسافران و رانندگان را به سمت خود جلب کند.

تمام تلاش مهتاب این است که با فروش بسته‌ای ساجق بتواند بین 50 تا 100 افغانی کار کند و این مقدار پول را به مادرش بدهد تا یا دارویش را بگیرد و یا خرج غذایی خانواده کند. "من این‌جا که ساجق می‌فروشم، به‌خاطر خودم نیست. ما هیچ‌کس را نداریم که کار کند. پدرم فوت کرده، مادرم مریض است. بعضی وقت‌ها شب که خانه می‌روم، مادرم پول‌هایم را می‌گیرد، یا نان می‌خرد یا هم برای خودش دوا می‌گیرد."

سر و صورت گردآلود و دستان ترک‌خورده، سختی‌های زندگی مهتاب را روایت می‌کند. او می‌گوید پیش از این، مادرش با کار کردن در خانه‌های مردم، مصارف زندگی چهار نفره‌شان را تأمین می‌کرد، اما اکنون او که بزرگ‌ترین عضو خانواده است، مجبور شده تا این بار سنگین را بر دوش بکشد. "مادرم به خانه‌های مردم می‌رفت و لباس‌هایشان را می‌شست، خانه‌تکانی می‌کرد و گاهی هم خیاطی. اما فعلاً مریض است. داکترها گفته‌اند باید جراحی شوی. فعلاً مادرم پول ندارد که تداوی خود را بکند."

آهسته‌آهسته نور آفتاب بر جاده‌های شهر هرات و تن مهتاب بیشتر می‌تابد، و بر تعداد کودکانی که هم‌سرنوشت او هستند در چوک معارف هرات افزوده می‌شود. دخترها و پسرهای خوردسال دیگر نیز به این مکان می‌آیند تا به روش خودشان کار کنند و شام چند افغانی به خانه ببرند.

این کودکان کار، گاهی با هم جنجال می‌کنند و درگیر می‌شوند و گاهی هم دوست هستند و به همدیگر لبخند می‌زنند. اما مهتاب بیشتر در تلاش فروش ساجق‌هایش است. او بیشتر از آن‌که به آینده فکر کند، در غم امروز فرو رفته است؛ که چگونه این روز را به سر برساند و دست پر به خانه برگردد.

خانه‌ای که در آن یک مادر مریض و دو خواهر خوردسال چشم‌به‌راه نان و غذا هستند. "اگر کار نکنم، امشب نان از کجا کنیم؟ خواهرک‌هایم بعضی وقت‌ گریه می‌کنند که ما نان نداریم. باید خیلی ساجق بفروشم، چون مادرم اگر داروهایش را نگیرد، شب هیچ خواب ندارد؛ فقط نشسته و گریه می‌کند."

لحظه‌به‌لحظه با تابیدن نور گرمابخش خورشید، هوای هرات هم گرم‌تر می‌شود، اما خستگی و ناامیدی در چهره‌ی مهتاب بیش از پیش موج می‌زند. ساعت دوازده روز است، و از گلوی مهتاب صدایی بیرون نمی‌آید. او ساعت‌هاست که در گرد و خاک‌های سرک ولایت هرات فریاد می‌زند، تا چند دانه ساجق بیشتر بفروشد.

با صدای گرفته‌اش تلاش می‌کند تا به مردم بفهماند که به پول این ساجق‌ها نیاز دارد، اما فریادهای پیچیده در صدا و آرنگ موترها به گوش بسیاری از عابران نمی‌رسد.

مهتاب با گلویی پر از بغض و عقده می‌گوید: "امروز هم هیچ کار نکردم، فقط چند نفری صدای من را می‌شنوند. هیچ کس به صدای من گوش نمی‌کند. فقط کاش امروز یک بسته ساجق من تا عصر تمام شود."

مهتاب نیز آرزو دارد که مکتب برود، آینده‌اش را بسازد، اکنون چون سایر کودکان بازی کند و از زندگی‌اش لذت ببرد، اما می‌گوید اگر به این چیزها حتی فکر کند، از تأمین نان شام خانواده‌اش عاجز می‌ماند. "من هم دوست دارم مثل دیگران بازی کنم، ساعت‌تیری کنم، درس بخوانم تا یک روز به مردم خود کمک کنم، اما حالی اگر من به این چیزا فکر کنم، شب همه‌ی ما گرسنه مگر خواب شویم."

مهتاب می‌گوید پدرش در نظام جمهوریت، سرباز اردوی ملی افغانستان بوده است، اما در نخستین روزهای سقوط نظام جمهوریت و روی‌کار آمدن طالبان، در ولسوالی زاول ولایت هرات قربانی ماین شده است.

"پدرم با اردو بود. دم‌دمی شام بود که تلیفون ما زنگ خورد. مادرم جواب داد، بعدش گریه می‌کرد، گفت: مهتابک، صغیر شدی."

مهتاب تنها کسی نیست که به دلیل نداشتن سرپرست، به نان‌آور خانواده‌اش تبدیل شده است؛ بلکه بیش از هفت هزار کودک در ولایت هرات سرنوشت مهتاب، یا حتی بدتر از آن را تجربه می‌کنند.

تازه‌ترین مطالب

ایران؛ دانش‌آموزان افغان دارای برگه سرشماری از ثبت‌نام در مکاتب محروم شدند

۳۱ حمل ۱۴۰۴

بازیکن پیشین تیم ملی فوتبال زنان افغانستان با خطر اخراج از آلمان مواجه است

۳۱ حمل ۱۴۰۴

یک شفاخانه ویژه درمان اعتیاد زنان و کودکان در هلمند افتتاح شد

۳۱ حمل ۱۴۰۴

یک روز تلخ درکنار دختر ساجق فروش

۳۱ حمل ۱۴۰۴

گزارش های خبری
ممنوعیت کار از سوی طالبان؛ تلاش زنان برای زنده ماندن با دکان‌های کوچک | Taliban’s Work Ban on Women: Afghan Women Struggle to Survive Through Small Shops
03:07
زنان افغانستان؛ از گرسنگی توان راه رفتن را نداریم | Afghan Women: Hunger Has Taken Away Our Strength to Walk
03:31
عید بازار؛ نمایشگاه صنایع دستی زنان و دختران بازمانده از آموزش و تحصیل در هرات | Eid Bazaar: Exhibition of Handicrafts by Women and Girls Deprived of Education in Herat
02:40
از حرام بودن کار تا حلال شدن گدایی | From Forbidden Work to the Legitimacy of Begging
02:24
ناداری و ناچاری پای زنان بی‌سرپرست افغانستان را به بنیاد‌های خیریه کشانده است | Destitution Has Driven Afghanistan's Unaccompanied Women to Charitable Foundations
02:50
روزجهانی زن، اما دسترسی به حقوق عادی یگانه آرزوی زنان در افغانستان|International Women’s Day, but Access to Basic Rights Remains the Sole Wish of Women in Afghanistan
03:51
رنگ و هنر؛ یگانه پناهگاه دختران افغانستان در سایه حکومت طالبان|Color and Art: The Only Sanctuary for Afghan Girls Under Taliban Rule
02:21
از ممنوعیت‌های طالبان تا افزایش خودکشی در میان زنان و دختران | From Taliban Bans to the Rise in Suicides Among Women and Girls
02:50
ما را دنبال کنید
  • Instagram
  • Facebook
  • X
  • LinkedIn
  • YouTube
  • TikTok
bottom of page